بررسی و تبیین روایت «لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَو فاجِرٍ»

چکیده

زندگى اجتماعی انسان‌ها، در درون نظام سیاسى و حکومت شکل مى‌گیرد و عملاً تصور زندگى بدون حکومت مشکل است. به همین جهت، اندیشمندان همواره حکومت را به عنوان یک ضرورت اجتماعى تلقی نموده‌اند؛ این یک ضرورت حکم عقلی است و آنچه از روایات شریفه در این زمینه وارد شده، ارشاد و مؤید همین حکم عقلی است.

از جمله روایات در باب ضرورت حکومت، بیان امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه است که در مقابل خوارج افراطى، که شعار «‌لاحکم الا لله؛ جز حکم خدا، حکمى نیست» سر مى‌دادند و بر نفى وجود هر نوع حکومت در جامعه اسلامى تاکید داشتند، فرمود: «انّه لابُدَّ للنّاسِ مِن امِیرٍ بَرٍ اَو فاجِرٍ...؛ مردم به ضرورت، باید حاکمى داشته باشند، نیکوکار باشد و یا بدکار.»

از آنجا که در این بیان، حاکم عادل و فاجر در عرض یکدیگر قرار گرفته اند، تفاسیر متعددی از آن ارائه شده است. این مقاله، با رویکرد نظرى و روش تحلیلى، این روایت را مورد ارزیابی قرار داده، تساوی عادل و فاجر در تصدی حکومت را صرفاً تأکیدی بر اصل ضرورت حکومت در جامعه می‌داند.

کلیدواژه‌ها: حکومت، روایت موثوق الصدور، حاکم عادل، حاکم فاجر.

مقدّمه

انسان از یک‌ سو براساس فطرتش (1) خداجو وعبودیت و بندگی خدا را می پذیرد و از سوی دیگر، براساس طبیعتش (2) مستخدم دیگران است. و از آنجایی که از بدو خلقت، خود را بی‌نیاز از سایر هم نوعان نمی داند، به سمت زندگی جمعی و تشکیل جامعه سوق می یابد. روشن است که اگر زندگی جمعی، دارای نظم و قانونی درست نباشد، تزاحم، درگیری و هرج، مرج و فساد، آن‌ را نابود خواهد ساخت. بنابراین، باید نظمی حاکم باشد تا هیچ‌کس خود را بر دیگری تحمیل نکند.

برقراری نظم در جامعۀ انسانی، ناگزیر از دو چیز است: الف. قانونی که براساس آن، افراد انسانی بتوانند به زندگی خود ادامه دهند. بر اساس اندیشۀ صحیح اسلامی، چنین قانونی جز خاستگاهی الهی نمی تواند داشته باشد. ب. وجود ناظم و مجری قانون که به اصطلاح به آن «حاکم»، و ساختار مسئول این امر را «حکومت» گویند.

همواره در قرون متمادی بحث از نیاز به قانون و حکومت، نوع، و منشأ آن دو، مورد توجه اندیشمندان بوده است. البته این نوع مباحث، نظریات متعددی را نیز به دنبال داشته است. در این میان، بحث از اصل نیاز به حکومت تقریباً مورد اتفاق تمام اندیشمندان می باشد. اما سئوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا «ضرورت حکومت»، می تواند توجیه گر نوع حکومت و شخص حاکم باشد. به بیان دیگر، آیا می توان گفت: چون جامعۀ بشری نیازمند حکومت است، آنچه مهم و اساسی است، وجود حکومت است؛ فارغ از اینکه حاکم چه کسی و یا حکومت چه شکلی باشد؟

ممکن است با استناد به روایت معروف امیرالمؤمنین(ع) «... لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ...»، (3) پاسخ به این پرسش مثبت تلقی باشد. و چون چنین برداشتی در نگرش اسلامی مردود است، اصل روایت نیز به جهت مخالفت و تعارض با مسلّمات شیعه، کنار گذاشته شود. از این‌رو، لازم است وجوه محتمل از این روایت، مورد بررسی و تبیین قرار گرفته، معنا و مقصود صحیح از آن استخراج شود. بدین منظور، لازم است ابتدا از لحاظ سندی این روایت بررسی و سپس، به محتملات دلالی آن پرداخته شده، معنای صحیح آن روشن شود.

متن روایت

این روایت، به سه صورت از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است. ابتدا لازم است هر سه نقل، که تفاوت هایی با یکدیگر دارند، بیان شده و از لحاظ سندی و دلالی مورد ارزیابی قرار گیرند.

1. روایت اول:

و من کلام له(ع) فی الخوارج، لما سمع قولهم «لاحکم إلا لله» قَالَ علیه السلام: کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَاحُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ (4)

سخن حقّى است که از آن باطلى اراده شده. آرى، حکم جز از آن خدا نیست، ولى اینان مى‌گویند که امارت و حکومت ویژه خداوند است و بس، و حال آنکه، چاره‌ای برای مردم از وجود فرمانروا و امیر نیست، خواه (این امیر) نیکوکار (5) و خواه بدکار باشد.(فرمانروایی)که در حکومت آن فرمانروا، شخص با ایمان، اعمال(صالح)خود را انجام می‌دهد و شخص کافر از دنیایش بهره‌‌مند می گردد و خداوند (به وسیلۀ برقراری امینت اجتماعی)، عمرها را طولانی می گرداند، غنائم جمع گردیده، با دشمنان جهاد می‌شود، راهها امن گردیده وحق ضعیف از قوی گرفته می‌شود، تا اینکه حاکم نیکوکار از ناخوشی‌های دنیا آسوده گردد و اهل دنیا از فاجر آسوده گردند».

2. روایت دوم:

در نقل دیگر چنین آمده است؛ لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ: حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فِیهَا التَّقِیُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ. (6) چون سخن ایشان را در باب حکمیت شنید، فرمودند: حکم خدا را درباره شما انتظار مى کشم. در حکومتى که نیکان بر سر کار باشند، پرهیزگار به طاعت حق مشغول است و در حکومت امیر ظالم، بدکردار از زندگى بهره‌مند می‌شود. تا زمان هر یک به پایان آید و مرگش فرا رسد.

3. روایت سوم:

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ(ع): لَاأَرَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ إِلَّا ظَاهِرِینَ عَلَیْکُمْ بِتَفَرُّقِکُمْ عَنِ حَقِّکُمْ، واجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ، فَإِذَا کَانَ عَلَیْکُمْ إِمَامٌ یَعْدِلُ فِی الرَّعِیَّةِ، وَ یَقْسِمُ بِالسَّوِیَّةِ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا فَإِنَّ النَّاسَ لَایُصْلِحُهُمْ إِلَّا إِمَامٌ بَرُّ أَوْ فَاجِرٌ. فَإِنْ کَانَ بَرّاً فَلِلرَّاعِی وَ الرَّعِیَّةِ، وَ إِنْ کَانَ فَاجِراً عَبَدَ الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ فِیهَا، وَ عَمِلَ فِیهَا الْفَاجِرُ إِلَى أَجَلِهِ. (7)

عبدالله بن حارث سلیمان از پدرش نقل می کند که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: معتقدم، به خاطر همین ناهماهنگی و سستی شما در حق، بر شما غلبه خواهند کرد. این پیروزی به خاطر همبستگی و همدلی آنها بر باطل است. پس چون در میان شما امامی است که به عدالت با مردم برخورد می کند و در تقسیم منابع تساوی را رعایت می کند، به حرفش گوش دهید و از او اطاعت نمایید؛ زیرا امور مردم اصلاح نمی شود، مگر به واسطۀ یک امام و رهبر، اعم از اینکه عادل باشد و یا فاجر. پس اگر نیکوکار بود، هم به نفع رهبر است و هم به نفع مردم. و اگر بد کردار بود، مؤمن در (سایۀ امنیت به وجود آمده)، بندگی خدا را می کند و فاجر نیز تا هنگامی که حکومتش زائل شود، به کار خود ادامه خواهد داد.

بررسی سندی روایات

روایت اول و دوم

در بارة روایت اول و دوم باید گفت: با توجه به اینکه این حدیث شریف در نهج البلاغه آمده است و مرحوم سید رضی آن‌ را به صورت مرسل بیان نموده اند، لازم است ابتدا شبهه عدم سندیت، و به بیان دیگر، ضعف سندی آن بررسی شود. در این رابطه، باید به دو طریق عام (بحث سندی کل نهج البلاغه)، و خاص (بحث سندی خاص این روایت)، بحث کرد؛

بررسی سندی از طریق عام

در این روش، با اثبات صحت استناد کل نهج البلاغه به امیرالمؤمنین(ع)، روایت مورد بحث نیز به عنوان یکی از مصادیق نهج البلاغه قابل استدلال می گردد. در این زمینه باید گفت: 1. با توجه به جلالت شأن و وثاقت مرحوم سید رضی، این احتمال که ایشان ترواشات ذهنی خود را به عنوان کلام امیرالمؤمنین(ع)، بیان کرده باشند، به هیچ وجه درست نیست. (8) از این‌رو، این ادعا، که عبارات نهج البلاغه بیان شخص سید رضی باشد، بی‌وجه است. علاوه بر اینکه، سند بسیاری از بیانات نهج البلاغه، به پیش از زمان مرحوم سید رضی باز می‌گردد و از شهرت روایی برخوردار است. (9)

2. اکثر مطالب نهج البلاغه، بیانگر حکم تعبدی نیست تا لزوم اتصال سندی را اقتضاء نماید. غالب خطبه‌ها و نامه‌ها و کلمات قصار نهج‌البلاغه، بلکه اکثر قریب به اتفاق آن، مطالبى مستدل و یا در خور استدلال‌هاى منطقى است. بنابراین، نیازى به سلسله اسناد به عنوان مباحث تعبّدى ندارد؛ زیرا بخش عظیمى از آن درباره معارف اعتقادى، مبدأ و معاد، صفات خداوند، دلایل عظمت قرآن و پیامبر اسلام(ص) و مانند آن است.

بخش دیگرى از آن، دربارة مواعظ و نصایح و درس‌هاى عبرت در زندگى امّت‌هاى پیشین و آیین کشوردارى، زندگى اجتماعى، آداب جهاد و امثال آن است. اینها هم عموماً مطالبى منطقى و مستدل یا قابل استدلال است. به نظر می‌رسد، روایت مورد بحث نیز در این دسته از بیانات امیرالمؤمنین(ع) جای می‌گیرد.

3. بیانات منسوب به امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه، آن قدر در نهایت اعجاز، فصاحت و بلاغت بیان شده است که احتمال صدور آن از غیر معصوم(ع) در نهایت بُعد بوده و تا به حال نیز نظیر آن نیامده است تا سندی بر قوت این احتمال باشد. (10)

بررسی سندی از طریق خاص

با توجه به آنچه گذشت، استدلال به روایت مزبور بلامانع است، اما برای اطمینان و وثاقت بیشتر به صحت صدور این روایت از طریق خاص نیز صحت صدور آن را مورد ارزیابی قرار می دهیم.لازم به یادآوری است، هر چند روایت مورد بحث، به طرق مختلف قبل از مرحوم سید رضی نقل شده است، (11) اما با این وجود نمی‌توان از طریق وثاقت روایان، صحت سندی آن را اثبات نمود. بنابراین، در این زمینه بررسی روایات دیگری، که با همین مضمون از معصومینƒ(ع) وارد شده، ضروری است تا از این جهت ضعف سندی آن جبران شود.

توضیح آنکه، در اثبات حجیت یک روایت، دو مبنا وجود دارد:الف، دلیل بر حجیت خبر واحد و یا یک روایت، آیۀ نبأ می-باشد. در این صورت، برای حجیت یک روایت و صحت استناد به آن، باید عدالت تمامی روایان روایت احراز شود.

ب دلیل بر حجیت روایت و یا خبر واحد، سیره و بناء عقلاست. در این صورت، برای صحت استناد به یک روایت و یا خبر واحد، هرچند عدالت روات حدیث برای ما احراز نشود، کافی است اطمینان به صدور روایت برای ما حاصل شود. (12) اگر نتوان برای یک روایت از لحاظ سندی، سند محکمی ارائه کرد، اما به نظر می‌رسد اگر بتوان، قرائنی اقامه کرد که دال بر موثوق الصدور بودن روایتی باشد، استدلال به آن کافی است. در نتیجه، آن روایت حجت خواهد بود.

سه روایت زیر، از جمله روایاتی هستند که از لحاظ سندی تام، و از حیث مضمون مشابه روایت مورد بحث می‌باشند:

1. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: لَایَصْلُحُ النَّاسُ إِلَّا بِإِمَامٍ وَ لَاتَصْلُحُ الْأَرْضُ إِلَّا بِذَلِک. به سند صحیح، (13) از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «امور مردم اصلاح نمی شود، مگر به واسطه پیشوا و رهبری و جز به وسیلۀ او زمین به سمت آبادانی پیش نمی رود.» (14)

2. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع)، قَالَ: «لَایَصْلُحُ النَّاسَ إِلَّا إِمَامٌ عَادِلٌ وَ إِمَامٌ فَاجِرٌ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ قَالَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ؛ (15) به سند موثق، (16) امام صادق(ع) فرمودند: امور مردم را اصلاح نمی کند، مگر پیشوای عادل و یا پیشوای بدکار، خدواند می فرماید: (برخی از) آنان را پیشوایانی قرار دادیم که در سایۀ فرامین ما، مردم را هدایت می کنند و (برخی دیگر) را امامانی قراردادیم که در سایۀ تبعیت از امیال خویش، مردم را به سوی دوزخ سوق می دهند.»

از تمثیل امام(ع) به کلام خداوند متعال، چنین به دست می آید که مراد از «اصلاح» در این بیان، اصلاح امور مادی است. تنها حصول اصلاح معنوی، در سایۀ رهبری امامی، که عادل نیست، غیر ممکن می نماید.

3. سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) یقول: ... فَسَارَ إِبْرَاهِیمُ(ع) بِجَمِیعِ مَا مَعَهُ وَ خَرَجَ الْمَلِکُ مَعَهُ یَمْشِی خَلْفَ إِبْرَاهِیمَ(ع) إِعْظَاماً لِإِبْرَاهِیمَ(ع) وَ هَیْبَةً لَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى إِلَى إِبْرَاهِیمَ(ع) أَنْ قِفْ وَ لَا تَمْشِ قُدَّامَ الْجَبَّارِ الْمُتَسَلِّطِ وَ یَمْشِی هُوَ خَلْفَکَ وَ لَکِنِ اجْعَلْهُ أَمَامَکَ وَ امْشِ وَ عَظِّمْهُ وَ هَبْهُ فَإِنَّهُ مُسَلَّطٌ وَ لَابُدَّ مِنْ إِمْرَةٍ فِی الْأَرْضِ بَرَّةٍ أَوْ فَاجِرَةٍ فَوَقَفَ إِبْرَاهِیمُ(ع) وَ قَالَ لِلْمَلِکِ امْضِ فَإِنَّ إِلَهِی أَوْحَى إِلَیَّ السَّاعَةَ أَنْ أُعَظِّمَکَ وَ أَهَابَکَ وَ أَنْ أُقَدِّمَکَ أَمَامِی وَ أَمْشِیَ خَلْفَکَ إِجْلَالًا لَکَ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَوْحَى إِلَیْکَ بِهَذَا فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ(ع) نَعَمْ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَشْهَدُ إِنَّ إِلَهَکَ لَرَفِیقٌ حَلِیمٌ کَرِیمٌ وَ إِنَّکَ تُرَغِّبُنِی فِی دِینِکَ قَالَ وَ وَدَّعَهُ الْمَلِکُ... (17).

به سند صحیح، (18) در روایتی طولانی از امام صادق(ع) منقول است: ابراهیم(ع) هر چه داشت، برداشته و براه افتاد. پادشاه نیز براى احترام ابراهیم(ع) و هیبتى که از او پیدا کرده بود، پشت سر ابراهیم پیاده براه افتاد (تا چند قدمى او را بدرقه کند).

خداى تبارک و تعالى به ابراهیم(ع) وحى کرد که بایست و پیش روى پادشاه جبارى، که تسلط دارد، راه مرو و او را جلو انداز و خود پشت سرش راه برو و او را بزرگ شمار و محترم بدار؛ زیرا او تسلط و قدرت دارد، و به‌ناچار باید در روى زمین یک فرمانروائى باشد، چه نیکوکار و چه بدکردار. ابراهیم(ع) به‌دستور خداى تعالى ایستاد و به پادشاه گفت: تو پیش برو؛ زیرا خداى من، هم اکنون به من وحى فرمود: تو را بزرگ و محترم شمارم و تو را پیش انداخته و به خاطر بزرگداشت تو، خودم پشت سرت راه بروم. شاه (با تعجب) گفت: راستى به تو چنین وحى کرده؟

ابراهیم(ع) فرمود: آرى. شاه گفت: من گواهى دهم که خداى تو براستى مهربان است. بزرگوار و بردبار و تو مرا مایل ‏به دین خود کردى. در این هنگام، پادشاه با آن حضرت خداحافظى کرد و ابراهیم براه افتاد... (19)

این سه روایت، از لحاظ سندی تام بوده وصحیح یا موثق هستند. از آنجایی که از حیث مضمون با بخش اصلی از روایت منقول از امیرالمؤمنین(ع): «لابد للناس من امیر بر او فاجر»، یکی می باشند. در صدور این فرازِ روایت، از معصوم(ع)، اطمینان حاصل شده و می‌توان آن را مورد استدلال قرار داد. بنابراین، بر فرض اینکه کسی اصل روایت مورد استدلال را مورد مناقشه قرار دهد، چاره‌ای جز پذیرش صدور این فرازِ روایت از معصوم(ع) نخواهد داشت، و همین مقدار برای حجیت و صحت استدلال به روایت مورد بحث کفایت می کند.

روایت سوم

روایت سوم، منقول از امیرالمؤمنین(ع) از حیث سندی جداً ضعیف است و قابل استناد نمی باشد. (20) علاوه بر اینکه، از حیث دلالی نیز با توجه به مضطرب بودن عبارات، نمی‌توان توجیه منطقی و قابل قبولی برای آن ارائه کرد.علت بیان ما این روایت این بود که؛ اولاً، شاهدی برای اصل عبارت «لابد للناس من امیر برّ اوفاجر» ارائه شود. ثانیاً، در صدد بودیم عبارت منسوب به امیرالمؤمنین(ع)، در این رابطه را بیان کنیم.

با توجه به مطالبی که بیان شد، ثابت می‌شود که از لحاظ سندی اشکالی در جهت استدلال به این بیان شریف «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» نیست و می توان آن را مورد استدلال قرار داد.

بررسی دلالی روایت

پیش از بیان معنای صحیح، ابتدا معناهای احتمالی این روایت بیان نموده، و پس از ارزیابی هر یک از محتملات، به بیان معنا و برداشت صحیح می پردازیم.

وجوه محتمل از معنای روایت

برداشت اول:

امارت و پیشوایی انسان بر انسان مشروع است. خداوند در میان انسان‌ها، افرادی را پیشوا و راهبر قرار می‌دهد.

برداشت دوم:

با توجه به فرازهایی بعدی روایت و ناسازگاری آنها با امارت فاجر، باید گفت: صرفاً امارت و پیشوایی انسان عادل بر انسان مشروع است.

برداشت سوم:

به هر حال، پیشوایی لازم است، اعم از اینکه پیشوایی و حاکمیت فاجر باشد و یا عادل جامع الشرایط و در صورت نبود حاکم عادل در رأس حکومت، باید حاکم فاجر را پذیرفت و به حاکمیت او به همین مقدار که اصل حاکمیت تحقق یافته، راضی باشیم. (21) به بیان دیگر، در دین برخی مسایل اجتماعی به عنوان یک تکلیف بیان شده است. از آن جمله، اصالت حکومت و نظام است. در واقع، این روایت یکی از احکام و دستورات دین را بیان می کند و آن، تکلیف بودن «اصل حکومت» و اقامه و حفظ آن می باشد. خواه این تکلیف توسط فرد فاجر اقامه شود، خواه توسط فرد عادل. (22)

لازم به یادآوری است که لازمۀ هریک از معانی فوق این است که، امیرالمؤمنین(ع) را، در صدد بیان حکم تشریعی یا در مقام تشریع بدانیم؛ به این بیان که، حضرت در معنای اول، در صدد بیان مشروعیت حاکمیت انسان بر انسان، و در معنای دوم، مشروعیت حاکمیت انسان عادل بر انسان و در معنای سوم، لزوم اطاعت از حاکم، را به عنوان یک واجب شرعی بیان نموده، (23) و در معنای چهارم، وجوب حکومت را به عنوان یک امر تکلیفی بیان می کنند.

برداشت چهارم:

در این روایت امیرالمؤمنین(ع) صرفاً درصدد ارائه یک امر ارشادی بوده، و آن «ضرورت حکومت» در جامعه انسانی است؛ بدین بیان که جامعه انسانی، بدون داشتن حکومت و یک حاکم و فرمانروا از هم می پاشد. این امر آن‌قدر ضروری است که جامعه با داشتن یک حکومت و امیر فاجر، بر جامعه‌ای که حکومت نداشته و در آن هرج و مرج حاکم باشد، ارجحیت دارد.

ارزیابی محتملات دلالی

از میان معانی محتمل فوق، به نظر، معنای اخیر صحیح می‌باشد برای اثبات این مدعا، لازم است ابتدا سه معنای اول تحلیل و بررسی شده و پس از ابطال آنها، به اثبات معنای مختار پرداخته شود.

نقد و بررسی برداشت اول از روایت

مراد از «مشروعیت»، که در سه معنای اول آمده است، می‌تواند سه احتمال باشد:

1. مشروعیت به معنای جواز، یعنی اباحه(مشروعیت اباحی).

این احتمال از روایت باطل است؛ زیرا علاوه بر آنکه با مقام احتجاج، که امیرالمؤمنین(ع) درصدد آن بوده اند سازگار نیست. لازمۀ آن پذیرش مدعای خوارج می‌باشد؛ زیرا وقتی حاکمیت صرفاً در حد اباحه باشد، مخالفت امیرالمؤمنین(ع) با ادعا و تقاضای خوارج و در نهایت، ملامت و جنگ با آنان توجیهی نخواهد داشت.

2. مشروعیت به معنای استحباب (مشروعیت استحبابی).

در ارتباط با این احتمال فوق باید گفت: مقتضای این احتمال این است که عبارتِ «لابد للناس من امیر» جملۀ خبریه در مقام انشاء باشد. از آنجا که اصل در جملات خبریه ای که بیانگر حکم انشائی هستند، حمل بر وجوب است، حمل بر استحباب نیازمند قرینه خواهد بود. چون قرینه ای برای معنای استحبابی نداریم، چنین برداشتی از روایت، خلاف ظاهر روایت است. علاوه بر اینکه، قرینۀ مقامیه بر خلاف معنای استحبابی است. بنابراین، تنها معنای قابل قبول در تفسیر اول از روایت، این است که مشروعیت را دال بر «وجوب» بدانیم.

3. مشروعیت به معنای وجوب (مشروعیت وجوبی). (24)

این احتمال نیز در تفسیر اول از روایت، با اشکال مواجه است. توضیح اینکه، در روایت شریفه بین امیرِ حاکم بَرّ و حاکم فاجر، با آوردن «اَو» عاطفه تساوی برقرار شده است. از این‌رو، در مشروعیت حاکمیت انسان بر انسان، نیز نباید بین فاجر و عادل تفاوت قایل شد. در حالی‌که، این نوع تفسیر، مخالف با روایاتی است که مقتضای آنها، نهی از حاکمیت و زعامت فرد غیرعادل، و نهی از پذیرش حاکمیت او می باشد. از جمله این روایات می توان به روایات زیر اشاره نمود:

1. عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «کَانَ أَبِی(ع) یَقُولُ:... وَ احْذَرْ صَدِیقَکَ مِنَ الْأَقْوَامِ إِلَّا الْأَمِینَ وَ الْأَمِینُ مَنْ خَشِیَ اللَّهَ وَ لَاتَصْحَبِ الْفَاجِرَ وَ لَاتُطْلِعْهُ عَلَى سِرِّکَ وَ لَاتَأْمَنْهُ عَلَى أَمَانَتِکَ وَ اسْتَشِرْ فِی أُمُورِکَ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ». پدرم امام باقر(ع) دائماً می فرمود:... و از دشمنت دورى کن، و از دوستی کردن با غیر امین از هر قومی که باشد پرهیز نما. امین نیست مگر کسى که از خدا بترسد. با بدکار هم صحبت مشو، و او را بر سرّ خود مطلع مکن و در کار خود با کسانى مشورت کن، که از خدا مى ‏ترسند. (25)

در این روایت، که از لحاظ سندی صحیح است، (26) از همنشینی و آگاه کردن فاجر به اسرار شخصی، و همچنین امین دانستن وی و مورد مشاوره قرار دادن او، نهی شده است. بنابراین، به طریق اولی حاکم قرار دادن وی جایز نیست. در نتیجه، با درعرض یکدیگر قرار دادن «عادل» و «فاجر» (برّ او فاجر) در روایت مورد بحث، برای تصدی حاکمیت معارض است.

2. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع)، قَالَ لَایَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَ لَا الْأَحْمَقَ وَ لَا الْکَذَّابَ»؛ امام صادق(ع) فرمودند: برای یک مسلمان سزاوار نیست که با آدم بدکار و یا احمق و یا دروغگو برادری نماید. (27)  3. عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ (28) عَنِ الرِّضَا علیه السلام فِی کِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: لَا صَلَاةَ خَلْفَ الْفَاجِرِ»؛ امام رضا(ع) در نامه ای به مأمون، فرمود: نماز پشت سر انسان بدکار صحیح نیست. (29)

با استناد به این دو روایت اخیر باید گفت: به طریق اولی، از حاکمیت فرد فاجر نهی شده است. به خصوص اگرحاکمیت را به معنای «ولایت» (30) دانسته، و جواز آن را پذیرش ولایت از سوی محکوم علیه تفسیر نماییم.

4. عن الصادق(ع): «... انْظُرُوا إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْرَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَارْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْجَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُکْمِ اللَّهِ قَدِاسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ...»؛ کسی را که در میان شما شیعیان احادیث ما را روایت می‌کند و در (تشخیص) حلال و حرام ما، صاحب نظر است و عالم به احکام ماست بیابید، به حکمیت او تن دهید؛ زیرا من چنین شخصی را (در میان شما) حاکم قرار داده ام. پس اگر حکم ما را بیان کرد، (آنچه حکم کرد، حکم ما بود) و مورد قبول واقع نشد.(گویا) حکم خداوند استخفاف شده و ما مورد انکار واقع شده ایم. و انکار ما، انکار خداوند است. آن در حد شرک به خداوند متعال است. (31)

از این روایت و فرازهای بعدی آن، که به اختصار بیان شد، به دست می‌آید که حاکم، نمی تواند فاجر باشد. در این فراز از روایت، دو خصوصیت برای حاکم بیان شده است: شیعه بودن «منکم»، علم به احکام الهی و معارف اهل بیت(ع) داشتن: «روی حدیثنا ونظر...». اما از فراز بعدی همین روایت، ـ که عمر بن حنظله از تعارض سئوال می کند، و حضرت در پاسخ می‌فرماید: «الْحُکْمُ مَا حَکَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِی الْحَدِیثِ وَ أَوْرَعُهُمَا وَ لَا یَلْتَفِتْ إِلَى مَا یَحْکُمُ بِهِ الْآخَرُ...» ـ به دست می‌آید که خصوصیت سوم، یعنی عدالت مفروض تلقی شده است. از این‌رو، بر اساس این روایت نیز فاجر نمی‌تواند متصدی امر حکومت باشد.

بنابراین، با توجه به ناسازگاری معنای اول با مدلول و معنای سایر روایات، نمی توان به این معنا ملتزم شد و آن را مفاد روایت امیرالمومنین(ع) دانست. علاوه براینکه، اگر این گونه روایات هم نبود، نمی توان به معنای اول ملتزم شد؛ چرا که با توجه به قرینۀ مقامیه، این نوع معنا با فهم متشرعه و متبادر عرفی نیز ناسازگار است.

پی‌نوشت‌ها:

1 . «و نفحتُ فیه من روحی» ص:72؛ حجر:29.

2 . « انی خالق بشراً من طین» ص:71.

3 نهج البلاغه.

4 . نهج البلاغة، نسخه صبحى صالح‏، ص 83 .

5 . کلمه (بر) بکسر با مجازى است از خیر و احسان و همین کلمه با فتحه با صفت مشبهه از آن است، و معنایش شخص خیر و نیکوکار است.

6 . همان، نسخۀ صبحی صالح، ص 83 .

7 . محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج34، ص 19، باب سی ویکم.

8 . علامه حلی در رابطه با ایشان چنین می گوید: نقیب العلویین ببغداد أخو المرتضى کان شاعرا مبرزا فاضلا عالما ورعا عظیم الشأن رفیع المنزلة له حکایة فی شرف النفس ذکرناها فی الکتاب الکبیر.( الخلاصة للحلی / ص‏164).

9 . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: سید عبدالزهرا حسینی، مصادر نهج‏البلاغة و أسانیده، بیروت: دارالزهراء بی تا.

10 . ابن ابی الحدید در این رابطه و در راستای اثبات صحت سندی نهج البلاغه چنین می گوید: بعضی هوا پرستان می‏گویند: قسمت اعظم نهج‏البلاغه، سخنان تازه ‏گفته‏ای است که برخی ازفصیحان شیعه آن‏ها را ساخته‏اند. گاهی جعل پاره‏ای ازآن سخنان را به سید رضی نسبت می‏دهند و گاهی به دیگران. این گروه متعصبانی هستند که تعصب، چشمانشان را کورکرده است. من با استدلالی کوتاه غلط بودن آن را اثبات می‏کنم ومی‏گویم: یا تمام نهج‏البلاغه جعلی وساختگی است و یا بعض آن. فرضیة نخست باطل است ؛ چون ما درستی استناد بعضی ازآن‏ها را می‏دانیم ؛ زیرا بسیاری ازمحدثان ومورخان غیرشیعی و بدون غرض و تعصب، آن‏ها را گزارش کرده‏اند. دربررسی فرض دوم می‏گوییم که هرکس با سخن آشنا باشد و اندکی علم بیان بداند واهل ذوق باشد، بین کلام رکیک و فصیح، فصیح و افصح واصیل وغیراصیل فرق می‏گذارد. اگر در دفتری، کلام دو یا چند خطیب جمع شده باشد، آن‏ها را ازهم تمیز می‏دهد و سخن و روش سخنوری آنان را ازیکدیگر بازمی‏شناسد؛ چنان‏که به عنوان مثال، درشناخت اشعارشاعران، مثل ابوتَمام یا ابونُواس، چنین کرده‏اند و بسیاری ازاشعار را از دیوان آن‏ها حذف و دراین کارتنها به ذوق خود اعتماد کرده‏اند. (ابن ابی الحدید، شرح‏نهج‏البلاغة ج10 ص : 129)

11 . سید عبد الزهرا حسینی، مصادر نهج‏البلاغة و أسانیده، ج 1، ص 458.

12 . محمد باقر صدر، دروس فی علم الاصول (الحلقه الثانیه)، ص125.

13 . راویان آن عبارتند از؛ محمد بن حسن بن احمد بن ولید، محمد بن حسن صفار، صفوان بن یحیی، عبد الله مسکان، حسن بن زیاد صیقل.

14 . محمد باقر مجلسی، بحارالأنوار، ج23، باب الاضطرارإلى الحجة، ص22- محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)،علل‏الشرائع، ج1، باب العلةالتی من أجلها....ص196. وجه استدلال به آن به جهت اطلاق« امام» در روایت شریف می باشد.

15 . محمد باقر مجلسی، بحارالأنوار، ج24، ص157، باب أنهم علیهم السلام خیر أمة ... – محمد بن حسن صفار، بصائرالدرجات، باب فیه الفرق بین أئمة العدل، ص33.

16 . راویان حدیث عبارتند از؛ محمد بن عیسی، عثمان بن عیسای کلابی، علی (مشترک است بین علی بن حکم انباری که امامی ثقه است و علی بن ابی حمزۀ بطائنی که واقفی مسلک است ولی روایات مأخوذ از وی در زمان وثاقتش بوده)، و یحیی ابوبصیر اسدی.

17 . محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج8،کتاب الروضه،ص372.

18 . راویان آن عبارتند از؛ علی بن ابراهیم بن هاشم، حسن بن محبوب سراد و ابراهیم بن ابی زیاد کرخی.

19. رسولى محلاتى، ترجمه روضه کافى، ص.227.

20. این روایت در نهج البلاغه نیامده است، لذا آن را جداگانه مورد ارزیابی قرار دادیم.

21. از باب اینکه لزوم اطاعت از حاکم مدلول التزامی این روایت شریفه می باشد.

22. ناصر بن عبد الله بن علی القفاری، أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة - عرض ونقد -،ج 2،ص794.

23.. لازم به ذکر است بر خلاف معنای اول که مشروعیت حاکمیت فرد نیکوکار و بدکار به عنوان یک امر تعبدی تلقی شده است در معنای سوم مشروعیت حاکمیت فردنیکوکار و بدکار مطلبی ارشادی است.

24. بنابر اینکه بیان امیرالمومنین علیه السلام را جملۀ خبریه در مقام انشاء بدانیم.

25.محمد بن حسن حرعاملی، وسائل‏الشیعة، ج12، باب کراهة مشارکة العبید و السفل، ص31.

26 . راویان آن عبارتند از؛ محمد بن علی بن حسین بن بابویه، علی بن حسین بن بابویه، محمد بن یحیای عطار، محمد بن احمد بن یحیی، محمد بن حسین بن ابی الخطاب، حسن بن محبوب و معاویه بن وهب.

27. محمد بن یعقوب، الکافی، ج2، باب مجالسة أهل المعاصی، ص 375. این حدیث موثقه است. روایان آن عبارتند از؛ جمعی از شیعیان، احمد بن محمد بن خالد برقی، عثمان بن عیسای کلابی، محمد بن یوسف صنعانی، میسر بن عبد العزیز نخعی. عثمان بن عیسی، غیر امامی بوده و سپس امامی شده است، با این حال بزرگان وی را ثقه دانسته اند. (محمد باقر صدر، بحوث فی شرح عورۀ الوثقی.

28.راویان حدیث عبارتند از؛ محمد بن علی بن الحسین، عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری، علی بن محمد بن قتیبة نیشابوری و فضل بن شاذان.این روایت نیز از لحاظ سندی صحیحه است.

29. محمد بن حسن(حر عاملی)، وسائل الشیعه، ج8، باب عدم جواز الاقتداء بالفاسق، ص315،

30. منظور ولایت به معنای اخص می باشد،نه ولایت به معنای اعم که دربرگیرندۀ ولایت تکوینی وتشریعی نیز باشد.

31. محمد بن حسن (حر عاملی)، همان، ج1، ص34. مشهور از این روایت به جهت اینکه اصحاب به آن عمل کرده اند، عنوان مقبوله یاد کرده اند، هر چند برخی معتقدند این روایت صحیحه است. به هر حال تام الاستدلال است. راویان آن عبارتند از؛ محمد بن یعقوب کلینی، محمد بن یحیای عطار، محمد بن حسن صفار، صفوان بن یحیی، داوود بن حصین و عمر بن حنظله.

منبع: دوفصل‌نامه معرفت سیاسی شماره 6